سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

چند سطری برای سام

عزیزم ببخش چند روزه نتونستم وبلاگت رو آپدیت کنم آخه نه وقتشو داشتم و نه حالشو داشتم. این چند روز رو سرگرم مراسم عزاداری بودیم تو هم به همه انرژی می دادی هر کی تو رو میدید کمی از غصه و ناراحتیش کم میشد حتی زن عمو که روز اول دیدن تو واسش خیلی سخت بود بعدش با بغل کردن تو دلش آروم میشد.آناجون و باباجونی هم اومده بودن ولی بعد از اتمام مراسم دیگه رفتن تا شب هفتم اینجا بودن دیروز رفتن. نفس مامان اگه این روزها کمتر به وبلاگت سر میزنم منو ببخش فعلا حوصله وبلاگ ندارم. از همه دوستانی که پیام تسلیت فرستادن و همدردی کردن تشکر میکنم شرمنده که بدون جواب پیام هاتون رو تایید کردم.
11 ارديبهشت 1391

تسلیت

عزیزم میدونی این نظر ها رو کی تو وبلاگت نوشته؟! ( باسلام وخسته نباشید به شما پدر و مادر مهربان که این سایت را راه انداختید من دعا میکنم که عاقبت بخیر شودوخیرو برکت باشد برای شما پسر خوشگل عمو که دلم براش تنگ شده چشم نخوره انشاء... نظر نمی خواهد خوشگل خوشگلها نفس نفسها جگر جیگرها@عاقب بخیر بشه.ازبالای ما ببوسش هفت وهشت تاB نگارجان تولد ت مبارک.انشاااااااااآله 120ساله شوی مثل فرشته ها معصوم وپاک و زیباست عزیز دل انشاء.... کربلا رفتیم برای عاقبت بخیر شدنش دعا میکنیم با عرض سلام وشادباش به شماوخانواده محترمتان.بادیدن این عکس هادلتنگی مابیشترشد.جایتان بسیارخالی است ازدورلپهایش رامی بوسیم.به امید دیدارزودتر.بای ی ی ی ی ی ...
4 ارديبهشت 1391

5 ماهگی سام

سامی کوچولوی من ببخش که این ماه واست کیک درست نکردم و دکتر هم دیرتر بردمت.آخه 16 فروردین که 5 ماهگیت تموم میشد تبریز بودیم و میخواستم برگردم مشهد و پیش دکتر خودت ببرمت ، دکتر خودت هم زودتر از 30 فروردین وقت نداشت .واسه همین 30 فروردین که 5 ماه و 14 روزت بود من و بابایی بردیمت دکتر. خداروشکر همه چی نرمال و خوب بود وزنت 8200 و قدت هم 67 شده بود عزیز دل مامان.قربونت بشم الهی دوست دارم زیاد تا نمیدونم چرا هرچقدر خانم دکتر باهات حرف زد اصلا بهش نخندیدی با اینکه بچه خوش خنده رویی هستی و به همه میخندی و دل همه رو میبری.خانم دکتر فکر کرد تو همیشه اینجوری هستی ولی من زود گفتم که تو خیلی بچه خوب وخوش اخلاقی هستی.دفعه دیگه که پیشش رفتیم یادت باش...
2 ارديبهشت 1391

اولین خراب کاری

عزیز دلم دیروز برای اولین بار یه چیزی رو شکستی.بغل بابا بودی که عروسک دکوری روی یخچال رو کشیدی و انداختی زمین و شکستی.من و بابایی کلی خندیدیم و از اینکه تونسته بودی اونو بشکنی خوشحال بودیم.البته اگه بزرگ بشی این کارارو نمیکنی الان چون نی نی هستی اشکالی نداره. اینم عکس عروسک شکسته. ...
1 ارديبهشت 1391
1